انیسه توی اتاقش نشسته بود و زانوهایش را بغل زده بود. به حرفهای همدم فکر میکرد، به حسی که در دلش داشت. مثل روزهای اول نوروز تازه شده بود. صدای خندههای ابریشم حرمسرا را پر کرده بود. انیسه از اتاق بیرون زد. کسی در راهروها نبود. حیاط خلوت بود. باد روی زمین میچرخید و برگها را جلو میبرد. انیسه برای اولینبار در حیاط چرخید. کاخ به نظرش زیباتر از روزهای قبل میآمد. دنیا در نگاهش نو شده بود. حس میکرد تازه متولد شده. حیاط پشتی پر بود از گونیهای سنگ نمک و سیب زمینی، زیرشان الوار چیده بودند و آمد
خرید کتاب انیسه خاتون و توپاز خان
جستجوی کتاب انیسه خاتون و توپاز خان در گودریدز
معرفی کتاب انیسه خاتون و توپاز خان از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب انیسه خاتون و توپاز خان
خرید کتاب انیسه خاتون و توپاز خان
جستجوی کتاب انیسه خاتون و توپاز خان در گودریدز