بلند شدم و به طرفش راه افتادم. یکهو متوجه سر و وضعم شدم. پابرهنه بودم، شلوار جینِ قدیمیای به پا داشتم و تیشرت نمایشِ موزیکالِ پارسال را به تن. این لباس رسمیام شده بود. امروز صبح بی اینکه بفهمم، اینها را پوشیده بودم، بیاینکه احتمال داده باشم که این راجر ممکن است فوقالعاده جذاب باشد. و او واقعاً جذاب بود. الان که به او نزدیکتر بودم میدیدم. چشمانش فندقی و درشت بود و مژههایش ناجوانمردانه بلند. ککومک داشت و با اعتماد به نفس به نظر میرسید. در حضورش احساس میکردم دارم آب میشوم. همینطور که بار و بندیلش را زمین میگذاشت گفت: «سلام.» و دستش را به طرفم دراز کرد. لحظهای درنگ کردم، از دوروبریهایم هیچکس عادت به دست دادن نداشت. دستم را دراز کردم و تندی دست دادیم. «من راجر سالیوانم. تو ایمیای، درسته؟»
خرید کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر
جستجوی کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر در گودریدز
معرفی کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر
خرید کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر
جستجوی کتاب بیراهه پرماجرای ایمی و راجر در گودریدز